توهم..
چند شب پیش برای کاری که فکر میکردم حداکثر نیم ساعت طول میکشه بچه ها رو سپردم دست محمد امین و با پدر بچه ها رفتیم نیم ساعت شد یک ساعت وقتی برگشتیم با کمال ناباوری میدونین چی دیدم تمام پهنای صورت محمد امین اشک بود الهی مادر بمیر ه برات امیر علی جونم صورت تپلیش خیس اشک بود تا منو دید دو قطره بزرگ اشک رو گونه هاش سر خورد و چکید رو لباسش(هروقتی اشکای امیر علی رو میبینم ناخوداگاه یا د صحبت اون مادری می افتم که رو به دامادش میگفت اشکای دخترمو یه موقعی در نیاری چشاش بزرگن اشکاشم .. گفتم چی شده محمد امین اول که زل زده بود و مات نگام میکرد انگار که روحی چیز ی دیده باشه...
نویسنده :
مامان چند تا فرشته
1:44